بچه هاشوهرم با مادربزرگم اومد پرروبازی دراورد بابام عصبانی شد گف نمیدمش...ازاون کرم یه دوستی داریم مشترکه پولدار و ازخونواده عموم حمایت میکنه زنگید گف شوهرت ازبچگیش مشکل داره مگه نمیدونستی😢گف من خودم میبردمش دکتر روانپزشک بهزیستی...گف میدونستی زنش شدی والان داری اذیتش میکنی...گف من طرف شوهرتم مدرک دارم بدون مهریه طلاقت میدم😐بعدش که حرفای منم شنید گف ببخشید من نمیدونستم چی به چیه فک کردم عاشق شوهرت شدی که به این مشکل بزرگش کناراومدی😢گفتم به قران نمیدونستم بابام بله دادمنم گفتم باشه....گف فردا ی جاقرارمیزاریم توهم میای شوهرتوباباشم میان ببینم تقصیرکیه...بابامم گف من میدونستم مشکل داره ولی بخاطر برادرم دادمت چون بیناییش مشکل داره التماسم کرد که غریبه نمیخام بگیرم میخام عصای دستم باشه...میگم باباچرا به من نگفتی مشکل داره😢😭😭میگه من فک کردم باباش جلوشومیگیره ن اینکه ازاون بدترکنه...اون طرفم که گفتم مشترکه گف نبرش پیش مشاوره...پس براهمین نمیومده چون میدونسته مشکلشو😭حالادیگ واقعا ازش میترسم بابامم میگه طلاق بگیر...خدایاچقد بدبختم من😢😢دلم داره میترکه....میگن اگه ثابت بشه مشکل داره بدون مهریه طلاقت میده😐بابامم میگه مهریه ازش نگیر جونتوبردار فرارکن