امشب کیک درست کردم برا مدرسه پسرم .فردا روز آخرشان هست قراره جشن بگیرند.
دیدم کیک زیاد شد پیشنهاد دادم بریم.خونه مادر شوهرم چون خواهر شوهرمم راه دوره ،چند روزه اومده.
کیک رو بردیم یکم نشستیم مادر شوهرم کیک خورد گفت مواد آمادس.
گفتم نه خودم درست کردم.
بعد خواهر شوهرم از کیک تعریف کرد، انگار مادر شوهرم زورش اومد.
بعد از کلی که نشستیم چایی آورد سه تا .خودش برداشت .شوهرم و شوهر خواهر شوهرم.
بعد چایی که خودش برداشته بود تعارف کرد گفت بخور .گفتم نه ممنون .😭😭😭😭
خیلی ناراحت شدم انگار عمدی خاست کوچیک کنه.
من بخدا مثل مادر خودم باهاشون برخورد کردم هیچ وقت ازشون بد نگفتم .ولی امشب حالم بد شد از بغض خوابم نمیبره.
من همش ۱۱ خواب بودم😢😢