دخترم ۴ سالشه خیلی به خونه ی عمش وابستس اخه ما تو یه ساختمان هستیم بخدا خسته شدم ۲۴ ساعت خونه ی اونه اونا بهش محل نمیدن گاهی پشت در بسته میذارنش عمش مدام منو صدا میکنه میگه دخترتو صدا کن شلوغ میکنه بقران خسته شدم با اشک دارم این تاپیکو مینویسم با دخترم صحبت کردم کلاس و باشگاه ثبت نام کردم مدام پارک میبرمش براش خوراکی های خوشمزه درست میکنم هیچ کدوم توی چشمش نیست حتی باهاش قهر میکنم پتوشو برمیداره و میره تا خونه ی عمش بخوابه افسرده شدم انقدر که به محبت کردن من بی توجهی میکنه با دعوا و کتک هم درست نشد که نشد پس من چیکار کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
محکم جلوشو بگیر تو رفتارت ثبات داشته باش یک هفته مقاومت کن جلوش به عمه اش هم بگو در و به روش باز نکنن بچه وقتی میبینن بزرگترا تو نظرشون ثابت نیستندمقاومت میکنن یه هفتهدلت واسش نسوزه
پسرمنم وقتی پنج سالش بود صدای بچه ها رو که از کوچه میشنید گریه میکرد که منم برم پایین درو قفل میکردم یا میگفتم اگه بری شب و باید بمونی تو کوچه نمیزارم بیایی خونه میترسید نمیرفت