اون فک میکرد من مهریمو میخوام بگیرم که نگهش دارم...گفت چه بگیری چه منو بندازی زندان من یک ثانیه دیگه بات نمیمونم...
اگه بدونی چه بدیایی بم کرد و موندم...اونوقت میگی خر بودی....پشیمون از مهریه نیستم....من مهرمو بخشیدم به خدا که خودش حق منو بگیره ازش...خیلی در حقم نامردی کرد...
بخدا دوسال عقد بودم...عروسی که نمیخواست بگیره...نصف خرج زندگیشو من میدادم...هرچی دلش میخواست براش میخریدم...تولدای آنچنانی براش میگرفتم...همه میدونستن میمردم براش...تازه بخدا خیلی ازش سر بودم ولی همیشه خودمو کوچیک تر میدیدم...انقد اذیتم میکرد...میگفت دوسم داره بعد بم کم محلی میکرد...گوشیشو خاموش میکرد نمیدونستم کجا میره...
تو عقد بودیم حامله شدم مجبور شدم سقط کنم چون بچه نمیخواست...مردم و زنده شدم...
اصن نمیدونی...نمیدونی....