منم مثل شما گره افتاده بود تو ازدواجم تقریبا برام محال بود . ی همسایه داشتیم ک نمیذاشت دخترای همسایه ازدواج کنن . مگر طرف هواشو داشته باشه . خواهرم رو برای برادرش میخواست اما مامانم راضی نبود چون ادمای خوبی نبودن از روزی ک خواهرم با فرد دیگه ای ازدواج کرد با ما چپ افتاد . بعدش ما ۴ تا خواهر بودیم و مجرد . ازدواج خواهر دومی هم معجزه بود چون هرکی میومد تحقیق همسایه مون حسابی بد میگفت ک ی بار خودم صداشو از حیاط شنیدم ک خانمی برای تحیقیات محلی برای گزینه ش کار امده بود و همسایه مون فکر میکرد خواستگاره میگفت ازینا دختر نگیرین ک بدبختتون میکنن . خلاصه ک سن من رسید ب ۳۰ و هر خواستگاری میومد دیگه خبری ازش نمیشد . خواستگارای خوبی هم بودن .ی روز ب خودم گفتم با این حساب دیگه محاله ازدواج کنم خیلی دلم شکست گفتم یعنی خدا نمیتونه کاری برام بکنه .۳ ماه گذشت چند تا خواستگار امد و نشد و دوتاشم خودم رد کردم و دوستم گفت یکی از فامیلای همسرم دنبال ی دختر خوب میگرده و سنش ب تو میخوره .من کاملا نا امید بود تو محل کارم با خواهرش ب عنوان مراجعه کننده امده بود. ادمای خوبی بودن ب خدا گفتم اگه این نشه این اخرین خواستگاریه ک قبول میکنم ببینمش . باورم نمیشد وقتی امدن تحقیق همسایه فضولمون رفته بود مشهد برای دیدن خانواده ش .
وقتی قرار خواستگاری رسمی گذاشته شد تا بله برون هنوز باور نمیکردم . روز بله برون فامیلای همسرم وسایل بله برون و با رقص و اواز اوردن تازه اون موقعه همسایه فضوله مون متوجه شد خیلی متعجب بود چطور از دستش در رفته .
راحیل جان اونجا ک فکرش رو نمیکنی خدا در رحمتش رو برات باز میکنه .
ان شالله ک ی قسمت خیلی خوب نصیبت بشه . من نذر ۵ روز روزه و ۱۴۰۰۰ آیه الکرسی رو کرده بودم .
حضرت معصومه هم حاجت مجردا رو میده ۱۸ تا یس رو هدیه کن ب ایشون ان شالله حاجت روا میشی