حالِ من را کسی نمیفهمد
جز همین چند پاکت سیگار
ماندهام با جنازهٔ فکرت
در اتاقی به وسعت سیگار
بعدِ تو؛ توبه کردهام از عشق
از تویی که نبودهای در من
چقَدَر سخت میشود گاهی
از مسیر نرفته... برگشتن
در منِ بعد تو، تفنگ به دست...
چیزی از روح و عشق باقی نیست
تا که من زنده ام بدان دیگر
هیچکس مرگش اتفاقی نیست
لشکرت را بخواه جمع شوند
در سرم فکر جنگ افتاده
کاری از عقل بر نمیآید
توی این چاه سنگ افتاده!
من شریکت نبودهام هرگز
آجر خانهسازیات بودم
بعد یک عمر تازه فهمیدم
فقط اسباببازیات بودم
نخ به نخ رشتهی وجودم را
پیش چشمم کشیدهای در خون
چشمبندی بس است شعبده باز،
از کلاهت مرا بکش بیرون!
من که میدانم آخر این راه
میخورد تیشه بر سر فرهاد
شعلههایی که در نگاهت هست
جفتمان را به «عشق» خواهد داد
حسین_زحمتکش# برای سودا 19ساله دعا کنید ادم بشه(:دختر خوبی بشه