no One:
یه یک ماهی بود که روستا خونه پدرش بودیم که خواهرم نامزد کرد و جشن نامزدی خواهرم شد اما اجازه ندادن من برم جشن خواهرم
میگفتن شما بدهکارید پول ندارید کجا میخوای بری؟؟
اینم منطقشون بود
من خیلی دیگه حرصم گرفته بود
عصبانی بودم کلی با محسن دعوا کردم که شماها مگه زندانی اوردید؟؟
دیگه دعوامون شد با محسن از خونه منو انداخت بیرون
منم همون شب اخر شبم بود زنگ زدم بابام بیاد دنبالم
بابام و داییم اومدن دنبالم
پدرشوهرم به پدرم گفت سارا رو ببر اما حالا که میره تا دوروز وقت داره فکراشو بکنه
یا با شرایط ما زندگی میکنه و زندانی ما میشه یا بره پی زندگیش
من دیگه رفتم جشن خواهرمم با اوقات تلخ گذشت
بعد دوروز گفتم من دیگه نمیخوام برگردم تو اون جهنم
حق طلاق و حضانت هم که داشتم
دیگه از اون موقع که من گفتم میخوام جدا بشم هررررشب خانواده و ایل و طایفشون میومدن دنبال من که منو برگردونن
حالا واسه چی؟؟
واس اینکه من دوتا مدرک محکم داشتم و از مهریه میترسیدن
نزدیک یک ماه هررررشب میومدن و میرفتن
تا اینکه بالاخره منو راضی کردن🙁منم گفتم باید برام تو شهر خونه بگیرید گفتن میگیریم
منو برگردوندن و بردن خونه خواهرش که تو شهر بود یه ۱۰روز نگه داشتن
نقشه اشونم این بود که حق طلاق و حضانت منو ازم بگیرن
خلاصه با هزار ترفند و دروغ و کلک منو بردن محضر و ازم دوتا وکالتنامه رو گرفتن که خیلی جریانش طولانیه و حوصله نوشتنشو ندارم
منو برگردوندن روستا خونه پدرش که دوباره زندگیمونو با هم شروع کنیم
من دوباره ارایشگریمو راه انداختم لباس و وسایل زنونه هم میخریدم از شهر میبردم روستا و میفروختم درامدمم بد نبود
و بقیه جشن های خواهرمم با هزار بدبختی و حرف شنیدن و رفتم
خونه شهرم واسم نگرفتن
یعنی همه حرفاشون دروغ بود فقط واسه گرفتن وکالتنامه ها از من بود
یه روز پدر و مادرم اومدن خونمون
پدرشوهرم اومد نشست پیششون
شروع کرد به دعوا کردن باهاشون که اون دوتا کاغذ وکالت رو باید بهم بدین
تو محضر که دیگه پس داده بودم وکالتا رو و اون دوتا کاغذ که دستم بود بی ارزش بود
اما پدرشوهرم گفت باید اونا رو بهم بدید شما میخواستید مال و منال منو بالا بکشید نقشه کشیدید یاد دخترتون دادید که بره اینکارا رو بکنه تا بتونید مال و منال منو بالا بکشید
خلاصه پرید بهشون و بابامم خواست منو با خودش ببره اما من نرفتم
با پدرشوهرمم دیگه سر سنگین شدم
یه یکسالی گذشت و شوهرم با پدرشوهرم دعواش شد و رفت شهر دنبال کار
یه کار پیدا کرد و مشغول کار شد تو یه مبل سازی
منم دیگه نمیتونستم تنهایی تو اون روستا بمونم
اومدم شهر خونه بابام و کلاس ارایشگری ثبت نام کردم تا یه بهونه واسه موندن داشته باشم
یه ۸ماهی محسن تو مبل سازی کار میکرد و منم خونه بابام میرفتم کلاس ارایشگری
که دوباره متوجه شدم با یه دختر رابطه داره
دقیقا فروردین ۹۷ بود
دوباره رفتم وسایلمو از روستا جمع کردم اوردم و گفتم میخوام جدا بشم
حالا دیگه حق طلاق نداشتم
هیچکس هم دنبالم نیومد و نگفت اصلا تو چت بود که میخوای جدا بشی
خلاصه یه چن ماهی خونه بابام بودم و رفتم پیش وکیل که دیگه کارای طلاقمو بکنم
دوباره محسن به دست و پام افتاد و التماس و عوض میشم و این حرفا و حتی زیر بار خیانتشم نرفت
یه خونه تو شیراز گرفت و اومدیم اینجا دوباره با هم زندگی کنیم
الان یک ساله که اینجاییم
محسن نجار مبل شده
خیانتی ازش ندیدم دیگه
محسن۲۸سال
من ۲۴سال
دخترم ۵سالشه
زندگیمون در حد بخور نمیر میگذره
دیگه اصلا با هم دعوا نمیکنیم هر دومون دیگه خسته شدیم از دعوا
اما خب گذشته ها که فراموش نمیشه
با هم مهربون هستیم
اما محسن هنوزم عادت دروغگوییشو کنار نذاشته
اهل پس انداز برای زندگی نیست
هنوزم برای اعتیاد بهش مشکوکیم
خانوادم میگن که باهاش اینده ای نداری
ماهی۵۰۰اجاره میدیم
ماشینم نداریم
یه قرون پس اندازم نداریم
با اینکه حقوقش بالای۴ملیونه اما کم میاریم
چون محسن مدیریت بلد نیست
خانوادم هنوزم بهم میگن ده سال دیگه هم زندگی کنی به جایی نمیرسی
اما محسن شبا دیر نمیاد دیگه
ولی خب همچنان به اعتیادش مشکوکیم
و فعلا داریم زندگی میکنیم
خیلی خیلی خلاصه کردم براتون داستان رو
خیلی از جزییات رو نگفتم خیلی جاها که خیانتاشو دیدم و نگفتم چون زیاد میشد
تازه حالا اینا اونایی بود که من فهمیدم
اونایی که نفهمیدم که دیگه خبر ندارم
حتی یکبارش گفت میرم شاهچراغ توبه میکنم اما فایده ای نداشت و بعدش دوباره خیانت کرد
اما تو این یکسال چیزی ازش ندیدم