مادر شوهرم چند وقته که خونه ی برادرشه و و یکی دیگه از خواهراشم اونجاست و با همن و خونه ی ما یه هفته بود و این هفته ام خونه ی براردشه و
امشب شوهرم زنگ زد که میخوام بیایم یه سر از شما بزنیم و هستین و زن داییش گوشی رو گرفت و گفت که شما بیاین فردا واسه افطاری و من به شوهرم گفتم نه بعد هم مادرشوهرم و زن داییش و خالش به من زنگ زدن و منم گفتم معلوم نی و
مادر شوهرم گفت فردا زودتر بیا واسه کمک منم گفتم ببینم چی میشه