سلام نمیدونم از کجا بگم.از دست خانواده شوهرم کلافه ام.هرکاری میکنم اونام تکرار میکنن هرچی بخرم میخرن .مبلاشون مثل مال منه میز تلویزیون ،حتی رنگ موکتامو مثل مادرشوهرمه.کابینتاشونورنگ مال من زدن.دیگه شورشو دراوردن.عید رفتیم کیش با هواپیما چند روز پیش مامانش میگه منم باید با هواپیما برم مشهد شوهرم میگه چرا میگه خب سوار هواپیماشم دیگه.جالبیش اینه میگه دوست پیدا کنم باهاش میرم شوهرم میگه خب با مامان پرستو برو یعنی من .کلا ساکت شد هیچی نگفت دوباره گفت دوست پیدا کنم میرم.منظورش این بود بامامانم نره حالا اون به درک چرا هرکار میکنم اینا تکرار میکنن.
چشم برهم زدنی مرد کوچک من بزرگ مردی میشود که برای نگریستن به چهره ماه مردانه اش باید سر بالا کنم.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
واسه تعطیلات خرداد شوهرم گفت یا بریم مشهد با با مامانمو خواهرمینا بریم شمال خونه دختر خالش.حالا مشکل اینه خواهرشوهرمو بچه هاش چهار نفرن بدون شوهرش منمو پسرمو شوهرمو مادرش.این همه ادم تو به ماشین سخته واقعا .پولم که خرج نمیکنه.بچه هاشم ماشین میگیره همش بالا میارن واقعا عذابه برام.چکار کنم
چشم برهم زدنی مرد کوچک من بزرگ مردی میشود که برای نگریستن به چهره ماه مردانه اش باید سر بالا کنم.
همین دیگه.اویزون شمان.روز اول عادتشون دادی دنبال خودت. والا ما ی عروس داریم عروس خالمه رککککککک مسافرتاش فقط با خواهرش.کیش و شمال هرسال.خواهرمجردم داره ی بار نمیبره باخودش جاهم دارن. از روز اول رو نداد.