شوهرم سه سال و نیم پیش کارمندشو که میگفت شوهر داره، صیغه کرده بود. من روز اول عید چت هاشونو تو موبایلش اتفاقی خوندم. از اون روز حالم خیلی بده. حوصله هیچ کاری ندارم. تا اینکه بالاخره دو روز پیش طلاقش داد. اما حاضر نیست که از دفترش بیرونش کنه. البته همین که از شوهرم طلاقش داد، خورد تو حالش. چون با اعتماد به نفس میگفته که به خانمت بگو که منو عقد کردی. چون خانمت با ایمانه و این مساله رو میپذیره.
حالا چطور به حالت عادی برگردم. زندگی و افکارم خیلی پریشونه.
به پدر و مادرش بگم . آخه از سادگیشون دداره سو استفاده میکنه. آخه کسی خبر نداره
چطور خاطراتش رو فراموش کنم
خیلی دوست دارم که برم و هر چی از دهنم در میاد بهش بگم
کسی تجربه مشابه داره