دركت ميكنم
منم مثه توام
از جمع فراريم
زنا همه بچه بغل فقط ميشينن راجب بچه هاشون و حس مادرى ميحرفن انگار بحث ديگه اى تو دنيا نيس منم مجبورم خودمو مشغول به يه كارى كنم كه وارد بحثاشون نشم
يه عده نفهم هم همش ميگن توام يه دونه بيار ديگه انگار مثلا نقل و نباته هر وقت خواستم يكى بيارم
همه ميدونن هزار جوز مشكل نابارورى داريم با اينكاراشون فقط ميخوان دل آدمو بسوزونن
عيد و جشن و هر مجلسى واسه من عذابه از ترس سوالات مردم و رفتاراشون
تا كى هى الكى بگيم هنوز اماده نيستيم