بیاید از فانتزی های مسخره بچگیمون بگیم نصفه شبی...
اول خودم...
بچه که بودم فانتزی م این بود که دنیا فریز شده و ادما و اتفاقا و همه چیزززز مثل یه ماکت ثابت هستن بعد من توی هر مکانی پا میزارم زندگی جریان پیدا میکنه و همه چیز حرکت میکنه... یعنی توهمی داشتما. حس قدرتی داشتم بیا و ببین😑 خل هم خودتی