از اول بارداريم شوهرم رف بروجرد كار كنه ك....
خانواده شوهرم ك الاماشالله....
أندم خونه مادرم ب هواي اينك از مواظبت كنه تا اتفاقي برام نيوفته چون زايمان سخت بودو هر ان احتمال سقط جنين بود هر روز كلي امپول ميزدم ...
دوري شوهرم و تيكه پرونياي عروسامون كاري ميكرد شب تا صبح گريه ميكردم و در نهايت تو زايمان احتمال اين بود ك هر دوتامون بميريم ك خدا معجزه اشو بهم نشون داد