میخوایم یکم روحیه بگیریم که آخر هر سختی آسونی هست
ان مع العسر یسرا
حامله ای؟
من الانم تاپیک زدم تقریبا توصیح دادم هر اتفاقی فکر کنی تو بارداریه من افتاده
من حاملگی اولم چهار ماهه بودم که مادرم فوت کرد قبلش سرطان داشت و حالش خیلی بد بود ولی خود حاملگیم سخت نبود فقط از غم همش گریه میکردم همون موقع شوهرم ورشکست شد با هوای اینکه مراقب بابام باشم اومدم خونه ش و خونمونو تحویل دادیم هیچ کسی هم نفهمید همش و میریختم تو خودم یواشکی تو اتاق زار میزدم ولی خدا رو شکر پسرم خیلی آروم بود اصلا اذیتم نکرد خدا عوض سختیهایی که کشیدمو بهم داد
ماه شش درد زایمانم شروع شد که رفتم بیمارستان و چهار روز بستری بودم و جلوی اومدنش رو گرفتن بعدم استراحت مطلق شدم دوباره ماه هشت حرکت جنین کم شد و تنفسش صفر سه روز بستری بودم و وضعیت عادی شد و برگشتم و ادامه استراحت مطلق الا ن 37 هفته ام اب دورجنین زیاد شده شب نوبت دکتر دارم تا چی بشه
از اول بارداريم شوهرم رف بروجرد كار كنه ك....
خانواده شوهرم ك الاماشالله....
أندم خونه مادرم ب هواي اينك از مواظبت كنه تا اتفاقي برام نيوفته چون زايمان سخت بودو هر ان احتمال سقط جنين بود هر روز كلي امپول ميزدم ...
دوري شوهرم و تيكه پرونياي عروسامون كاري ميكرد شب تا صبح گريه ميكردم و در نهايت تو زايمان احتمال اين بود ك هر دوتامون بميريم ك خدا معجزه اشو بهم نشون داد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
