چن شب پیش خونه یکی ازدوستای شوهرم واسه شام دعوت بودیم ما ساعت نه خونشون بودیم وقتی رفتیم یه مهمون دیگه براشون اومده بودده دقیقه که نشستیم یهو خانمه گفت ما فلانی اومد دیگه شام خوردیم یه بشقاب هست بیارم براتون منم هنگ کرده بودم جلو مهموناشونم احساس سرافکندگی میکردم گفتم نه ممنون...ولی بغض داشت خفم میکرد دیگه یک ساعت بعدش به شوهرم گفتم پاشو بریم واومدیم خونه.....این واسه من بدترییییین مهمونی بود
دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.
مال من خونه داییم بود زن بیشعورش بشقاب خورش از جلو من برداشت...من هنوز ی قاشق خورشم نریخته بودم رو برنجم دوتا قاشق برنج خوردم برنج خالی کردم بشقاب داداشم رفتم عقب