بچه ها خونه ى پدرى من خيلى بزرگه وخيلى قشنگه و وضع پدر خوبه..داداشم بعد از اينكه ازدواج كردن بابام يه خونه ى جدا گونه به داداشم پيشنهاد داد ولى چون خونه ى پدر سه طبقه بود و خيلى بزرگ و قشنگ تر بود زن داداشم خواست اونجا بمونه و پدر و مادر من هم قبول كردن...بعد از ازدواجشون هيچ خرجى رو دوششون نبود و حتى زن داداشم غذا نميپخت و ميومد از خونه مادر ميبرد يا مهمون خونشون ميومد وسايل خورد و خوراك و پذيرايى رو از خونه ى مادرم ميبرد و از مهموناش پذيرايى ميكرد مامانم اصلا چيزى نميگفت و مشكلى نداشت منم تا اينجاش اصلا كارى نداشتم چون واقعا به من ربطى نداشت....ادامه دارد