چند روز قبل از مراسم عروسی مون بود .
داشتم تو سایت میچرخیدم ک..فهمیدم دقیقا تاریخ ازدواج دانشجویی دانشکده م
بین عروسی حنابندون مون افتاده...۱۷اسفند حنابندون..۱۸اسفند ازدواج دانشجویی و۱۹اسفند مراسم عروسی...😍😍😍😍
شب حنابندون تا نصفه شب زدن و رقصیدن...و کلی مهمون داشتیم...اینقدر خسته بودم ک نمیدونستم جشن دانشگاه و برم یا نه 😕
ولی خیلی دوست داشتم شرکت کنم...اخه تو تلویزیون ک میدیدم خیلی برام جالب بود..😃😃😃
صبحش قراربود کارای ارایشگاه مو بکنم ...ناخن و رنگ مو و پاکسازی پوستو..و..
از هشت صبح تا یک و خورده ای ارایشگاه بودم و از اونور ب همسرم گفتم بیا بریم دانشگاه😍😍ک شروع مراسم ساعت ۲بودو دیرم رسیدیم😥😥😥
شاید هرکسی جای من بود بااون خستگی و شب بی داری نمیرفت...😱😰😨
رفتیم... دانشگاه م ازاد تهران شمال.😍💙💙💙.اون سال اقای رفسنجانی فوت کرده بودن و بقول برگزار کنندگان مراسم .
..دستشون باز نبوده ک سفره عقد بچینن و بادکنک ارایی یا حتی گروه موزیک بیارن...
از جلو در مدارک مو دادم و پک پذیرایی و هدیه شونو گرفتم ک ۳۰۰تومن پول بود..💑💑
رفتیم و نشستیم داخل سالن همایش ها..😍😍
بعد ختم قران و خوندن سرود ملی
مجری شروع کرد به شروع برنامه و جذاب نشون دادن مراسم ی ک به عهده ش بود
برگزار کردن مسابقه برای اقایون...و جایزه هاشون تعدادی پاور بانک و فلش و یک گوشی موبایل داشتن 💓💓💓💓
مسابقه های مختلف از تقلید صدا تا..
ک چون خیلی خسته بودم توجهی نداشتم زیاد..
و سرم تو گوشی م بود..😰
اواخر برنامه مسابقه ویژه شونو شروع کردن ک گفتن داوطلب ها دستا بالا ...ک دیدم دست همسر منم بالاست
هی گفتم دستتو بندااااززز
من نمیامااا😓😓😓ولی انتخاب شد..😄😄
وایی دلم میخواست خفه ش کنم..جلو این همه زوج و دوربین...😨😨
منم صورت بدون ارایشی ک تازه از اصلاح و پاکسازی برگشته بودم قررمز😄😄
خسته و داغون.بدون یک کرم ساده و ارایش😑😑😑..بدون هیییچ استعدادی درزمینه بازیگری...
مجبورشدم پاشم برم رو سکو..
با دو سه تا زوج دیگه...
موضوع نمایشی و دادن و یکی یکی اجرا کردن
رسید به منو همسری..
مجری گفت .(.فکر کنین داخل ماشینین و دارین از خونه مادرشوهر برمیگردین😐😐و خانوم حسابی از غذاش شاکی...و اقام دنبال پیداکردن مسافر 😓😑)
وایی دقیقا اتفاقی ک خیلی دور از دهن نبود...چون مادرشوهرم اصلا دست پخت ندار😑😑
هیچی دیگه نشستیمو
شروع شد..💕💕💕💕💕💕.
همسرم آستیناشو داد بالا و مثل مسافرکش ها..
یک دستمال انداخت دور گردنشو ...شروع کرد.
سروصدا..
..ونکک یک نفررر
.ازادییی م میرممم.😃😃😃خیلی طبیعی😄😄😄😄
که من شروع کردم طبق موضوع ایراد گرفتن از غذا مادرشوهر ک
یهو وسط بازی ..دیدیم رسیدیم ب واقعیت...😐😳جدا از داشتیم بحث میکردیم...
ک مامانت غذاش اصلا خوب نی
حتی تنوع م ندار
یک دونه پیاز تو غذاهاش نمیریزه.و
..و همسرم گفت خب خانواده شما زیاد پیاز میخورن...کیلو کیلو😄😄😄 منم رو کردم ب تماشا چیا و گفتم ...اخه غذا بدون پیازم شدد غذااا😄�
شما غذا بدون پیاز میخورین😑😑😑�😄وایی همه کف زدن و همینجا نمایش تموم شد..
و درکمال ناباوری...با نظرسنجی و رای تماشا چیا...
ما برنده گوشی موبایل شدیمٍ💛💛💛همین گوشی ک دارم باهاش تایپ میکنم...بعد اومدیم از سکو پایین و کلی عکس گرفتن ازمون ب عنوان بهترین نمایش😑
خاطره جالبی بود ...
ک یادمون نمیره هیچ وقت...