2733
2734

چند روز قبل از مراسم عروسی مون بود .

داشتم تو سایت میچرخیدم  ک..فهمیدم دقیقا تاریخ ازدواج دانشجویی دانشکده م

بین عروسی حنابندون مون افتاده...۱۷اسفند حنابندون..۱۸اسفند ازدواج دانشجویی و۱۹اسفند مراسم عروسی...😍😍😍😍

شب حنابندون تا نصفه شب زدن و رقصیدن...و کلی مهمون داشتیم...اینقدر خسته بودم ک نمیدونستم جشن دانشگاه و برم یا نه 😕

ولی خیلی دوست داشتم شرکت کنم...اخه تو تلویزیون ک میدیدم خیلی برام جالب بود..😃😃😃

صبحش قراربود کارای ارایشگاه مو بکنم ...ناخن و رنگ مو و پاکسازی پوستو..و..

از هشت صبح تا یک و خورده ای ارایشگاه بودم و از اونور ب همسرم گفتم بیا بریم دانشگاه😍😍ک شروع مراسم ساعت ۲بودو دیرم رسیدیم😥😥😥

شاید هرکسی جای من بود بااون خستگی و شب بی داری نمیرفت...😱😰😨

رفتیم... دانشگاه م ازاد تهران شمال.😍💙💙💙.اون سال اقای رفسنجانی فوت کرده بودن و بقول برگزار کنندگان مراسم .

..دستشون باز نبوده ک سفره عقد بچینن و بادکنک ارایی یا حتی گروه موزیک بیارن...

از جلو در مدارک مو دادم و پک پذیرایی و هدیه شونو گرفتم ک ۳۰۰تومن پول بود..💑💑

رفتیم و نشستیم داخل سالن همایش ها..😍😍

بعد ختم قران و خوندن سرود ملی

مجری شروع کرد به شروع برنامه و جذاب نشون دادن مراسم ی ک به عهده ش بود

برگزار کردن مسابقه برای اقایون...و جایزه هاشون تعدادی پاور بانک و فلش و یک گوشی موبایل داشتن 💓💓💓💓

مسابقه های مختلف از تقلید صدا تا..

ک چون خیلی خسته بودم توجهی نداشتم زیاد..

و سرم تو گوشی م بود..😰

اواخر برنامه مسابقه ویژه شونو شروع کردن ک گفتن داوطلب ها دستا  بالا ...ک دیدم دست همسر منم بالاست

هی گفتم دستتو  بندااااززز

من نمیامااا😓😓😓ولی انتخاب شد..😄😄

وایی دلم میخواست خفه ش کنم..جلو این همه زوج و دوربین...😨😨

منم صورت بدون ارایشی ک تازه از اصلاح و پاکسازی برگشته بودم قررمز😄😄

خسته و داغون.بدون یک کرم ساده و ارایش😑😑😑..بدون هیییچ استعدادی درزمینه بازیگری...

مجبورشدم پاشم برم رو سکو..

با دو سه تا زوج دیگه...

موضوع نمایشی و دادن و یکی یکی اجرا کردن

رسید به منو همسری..

مجری گفت .(.فکر کنین داخل ماشینین و دارین از خونه مادرشوهر برمیگردین😐😐و خانوم حسابی از غذاش شاکی...و اقام دنبال پیداکردن مسافر  😓😑)

وایی دقیقا اتفاقی ک خیلی دور از دهن نبود...چون مادرشوهرم اصلا دست پخت ندار😑😑

هیچی دیگه نشستیمو

شروع شد..💕💕💕💕💕💕.

همسرم آستیناشو داد بالا و مثل مسافرکش ها..

یک دستمال انداخت دور گردنشو ...شروع کرد.

سروصدا..

..ونکک یک نفررر

.ازادییی م میرممم.😃😃😃خیلی طبیعی😄😄😄😄

که من شروع کردم طبق موضوع ایراد گرفتن از غذا مادرشوهر ک

یهو وسط بازی ..دیدیم رسیدیم ب واقعیت...😐😳جدا از داشتیم بحث میکردیم...

ک مامانت غذاش اصلا خوب نی

حتی تنوع م ندار

یک دونه پیاز تو غذاهاش نمیریزه.و‌‌

..و همسرم گفت خب خانواده شما زیاد پیاز میخورن...کیلو کیلو😄😄😄 منم رو کردم ب تماشا چیا و گفتم ...اخه غذا بدون پیازم شدد غذااا😄�

شما غذا بدون پیاز میخورین😑😑😑�😄وایی همه کف زدن و همینجا نمایش تموم شد..

و درکمال ناباوری...با نظرسنجی و رای تماشا چیا...

ما برنده گوشی موبایل شدیمٍ💛💛💛همین گوشی ک دارم باهاش تایپ میکنم...بعد اومدیم از سکو پایین و کلی عکس گرفتن ازمون ب عنوان بهترین نمایش😑

خاطره جالبی بود ...

ک یادمون نمیره هیچ وقت...


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
2738

😀😀😀

هرکی امضام رو دید اگه دلش خواست یه صلوات برا درس شدن کارمون بفرسته🙏ممنون💚💚💚 ای سبب‌ساز اسباب و ای گشاینده درها، بگشای برای ما درها را و آسان گردان بر ما حساب را و آسان کن بر ما عقاب [سختی‌ها] را، خداوندا اگر روزی من و روزی عیالم در آسمان است پس فرودش آور و اگر در زمین است پس خارجش گردان و اگر در زمین و در جای دوری است نزدیکش گردان و اگر نزدیک است آسانش گردان و اگر آسان است پس زیادش گردان و اگر زیاد است پس جاودانه‌اش گردان و اگر جاودانه است پس پاکیزه‌اش گردان و اگر پاک است پس برای من در آن برکت قرار ده و اگر موجود نیست موجودش گردان، با وجودبخشی خود و یکتایی خود که همانا بر هر چیزی توانایی و اگر در دستان خلق شرور توست  آن را از دستش بگیر و آن را به من منتقل کن هر جا که باشم و مرا به‌سوی آن منتقل نکن آنجا که آن هست
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز