سلام شبتون بخير
من الان دو ماهه زايمان كردم.هم دوران حاملگي سختي داشتم هم يعد زايمانم.
هم دست تنها بودم هم از سمت شوهرم اصلا از لحاظ عاطفي حمايت نشدم.
ميشه كمكم كنيد فقط نميخوام جدا بشم.
قضيه از اين قراره كه تو اين دوماه من و شوهرم خيلي باهم دعوا و جر و بحث كرديم سر هر چيز بيخود و يا شايد موضوع هاي جدي زندگي.
بماند كه تو دوران حاملگي هم همينطوري دعواهامون زياد بود.
من و شوهرم چهارسال پيش كاملا با عشق ازدواج كرديم و عاشق هم بوديم اما اين اخريا خيلي مشكلات بهمون فشار اورد و شوهرم فقط زورش به من رسيد و همش با من دعوا ميكرد.
روز دوازده من با احازه ي همسر رفتم خونه مامانم كه با اونا برم سيزده بدر.
قرار بود فرداش برگردم پيش شوهرم ولي بچم حالش بد شد و من به شوهرم گفتم كه من همينحا ببرمش دكتر كه مامانمم هست كمك ميكنه بهم شوهرمم قبول كرد.
يهو بعد دو روز مثل برق گرفته ها بهم زنگ زد و منو به باد فوش و بد و بيراه گرفت كه چرا نيومدي من دلم واسه بچه تنگ شده و ازين حرفا.
شوهرم رو در رو كه حرف بزنيم اصلا بددهني نميكنه اما پشت تلفن و پيام خيلي بددهنه.
دفعه اولش هم نبود كه اينطور بهم توپيد كه چرا اينطور و اونطور كردي.
خلاصه منم لج كردم گفتم تا اخلاقتو درست نكني و ادم نشي من برنميگزدم اصلا.