از وقتی یادم میاد زندگیه بدی داشتیم....پنج تا بچه بودیم و یه پدر و مادر بداخلاق که دایم به طرز وحشتناکی میزدنمون....تو کل عمرمون تا بحال حتی یه بار با پدر و مادرمون مسافرت نرفتیم...حتی یه عکس دسته جمعی نداریم.....طوری تربیت و بزرگ شدیم که همه با هم سردن....خواهر و برادر سال تا سال همو نبینیم حتی نگران هم نمیشیم!دلیلشم اینه که مادرم یه زن خودخواه و حسوده و همیشه میخواد فقط خودش محور باشه!به همین دلیل همممیشه روابطو تو خانواده بهم میزنه ....در واقع تفرقه میندازه تا حکومت کنه! پدر و مادرم بسیار بی تفاوت به آینده و سرنوشت ما بچه ها بودن....و هییییییچ فکری برای آینده و زندگیمون نکردن.....چهار تا برادرام همشون بالای سی سال و مجرد و بیکار ....نه پول دارن نه پشتوانه.....پدر و مادرم عین خیالشون نیست بخدا....یه شب در میون جلوی این چهار تا پسر مجرد در اتاقشونو میبندن و میرن تو کار خودشون!البته بگم اینم که ندار هم نبودن و نیستن....فقط بسسسسسیار بی مسئولیتن....حتی حمایت عاطفی و روحیشونم ازمون دریغ کردن....فقط من تونستم یه ازدواج نسبتا موفق کنم و خودمو نجات بدم!اونم خدا میدونه با چه شرایطی!امروز برادرمو دیدم بیرون;موهاش ریخته;ریشش کمی سفید شده;غرق دریای غم....رفته برای خودش یه شغل الکی زده و مشغول کرده خودشو!میگفت افسردگی گرفته....سی و هفت سالشه و هنوز هیچ چی به هیچی.....بقیه ی برادرامم همینطور بدبخت!