تو ی خانواده عروس بود و خواهرشوهر و مادرشوهربقیه ی خانواده خواهرشوهر متاهل بود و دوتا بچه داشت محل زندگیش ی شهر دیگه بود خیلی ب شهر محل سکونت پدرو مادرش نمیرفت اما هراز چندگاهی ک میرفت متوجه ی اختلافات برادرش و همسرش بود و چپ افتادن زن داداشش با اون و بقیه ی خانواده اما سعی میکرد اهمیت نده با خودش میگفت زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند