خسته شدم دیگ دلم گرفته.....
من 18سالمه
ی پسرعمو هم دارم که هفت سال ازم بزرگ تره
خیلیم دوسش دارم
ولی نمیدونم که اون نظرش درباره من چیه
من ی حرف از مادر بزرگ خدابیامرزم شنیده بودم خیلی وقت پیش که گفته بوده منو پسر عموم برا همیم
اینم مونده بودتو ذهن من از ی ور علاقم ب اشکان هر روز بیشتر میشد از ی ورم مطمئن بودم که هیچ وقت منو برا اشکان نمیگیرن
ازت خاستگاری کرده ،اونم تو رو دوست داره
بیخیال شو اگه قسمت هم باشید خدا خودش جور میکنه هر چی فکر کنی بدتره
خب اصا نباید بش فکرمیکردی وقتی نمیدونی اونم علاقه داره یانه دوسداشتن یطرفه به چه دردمیخوره؟؟ تازه اگه حس میکنی دوست داره مطمعنن یه رفتارایی نشون بابد بده ازخودش دیگه یااینکه بیادجلو لااقل
بگم بقیشو
بیخیال سنی نداری به این چیزا فکر نکن زوده
بعد موند تا اینکه برام خاستگار اومد خانوادمم راضی بودن پسره موقیتش خوب بود کلی گریه و زاری که من شوهر نمیکنم
بلاخره قرار شد فقط بیان هم دیگرو ببینیم منم قبول کردم
خواستگارا که اومدن موقه رفتن عموم اینارو دیده بود که اومدن
بعد با بابام دعوا که چرا دخترتو میخای شوهر بدی
و کلی حرف و حدیث دیگ این وسط من هم گریه میکردم هم که خوشحال بودم که شوهر نمیکنم ب یکی دیگ
بگو استارتر
کلا درگیر این موضوعم
این که نمیدونم دیگ چطور رفتار کنم
بگم بخندم میگن از خداشه بگیریمش
نگم میگن خودشو میگیره
كلا بيخيال بشو
همه خانوما قريب به اتفاق تو اين سن عشقاى عجيب و غريب داشتن
اما وقتى چند سال ميگذره و حتى ازدواج ميكنى فقط و فقط ميخندى به گذشتت
بخوادت و قسمتت باشه مياد جلو همين و بس
اصلا و اصلا فكر نكن بهش اينو كسي داره بهت ميگه كه مورد اينجورى زياد ديده
توكل كن به خدا خواستگارى كه كرد اون موقع فكر كن تازه احساسيم نه كاملا عقلانى
شما چه بخندی و یا نخندی خلاف شرع مقدس انجام ندادی و به نظر من باهاش صحبت کن تلفنی و ازش بپرس و اولش سعی کن بطور غیر مستقیم بهش بگی و بفهمی نظرش چیه ولی اگه متوجه نشد بهش بگو نظرت چیه و بخواه اگه بهت علاقه ایی داره بیاد خواستگاریت و برای ازدواجتون صحبت کنه ولی هیچوقت اجازه نده تا بعداز عقد دائم حتی دستت رو لمس کنه. اینم که میگم بپرسی و اگه متوجه نشد واضح حرفت رو بزنی بخاطر اینکه ممکنه ناراحت باشه واست خواستگار اومده و فکر کنه تو دوستش نداری.
