با جواب سونو گرافی و آزمایش خون رفتم دکتر...بی نوبت من رو فرستادن داخل و دکتر با چشمای سرد و خاکستریش روی یه برگه چیزهایی نوشت و به دستم داد و گفت: خب عزیزم...دیگه کاری از دست من بر نمی یاد.معالجه شما از این به بعد با آقای دکتر فلانی هست که برات معرفی نامه نوشتم .درمان شما توی تخصص من نیست
زبونم بند اومده بود و مغزم کار نمی کرد.با صدایی که به زور از ته گلوم دراومد گفتم مشکل من چیه خانم دکتر
راحت و عادی گفت: کوریوکارسینوم...مِن مِن کنان گفتم؟: چی هست؟ گفت: اصطلاح عامیانَش اینه: "سرطان بچه خوره"
زمین زیر پام سست شد...عرق سرد روی پیشونیم نشست...سَ رَ طان؟من؟؟؟؟ چی؟...چرا؟؟؟؟
دکتر پشت سر هم حرف می زد و من نمی شنیدم...
برو...همین الان...همین امروز باید درمان شروع بشه...شیمی درمانی...داروهای ترکیبی...
تنها چیزی که تونستم بپرسم این بود: خانم دکتر ...موهام می ریزه؟؟؟ دکتر یه لحظه سرش رو از روی پروندم آورد بالا ، نگاهش رنگ قشنگی نداشت، گفت برو سریعا خودتو برسون به مطب دکتر و اگر راهت ندادن با من تماس بگیر
کاغذها توی دستم بودن...کاغذهایی که نشون می دادن یه هیولا توی وجود منه...
دستم رو به دستگیره در گرفته بودم و نمی تونستم راه برم و مدام از خودم می پرسیدم: چرا؟؟؟چرا؟؟؟
همسرم با چشمهایی نگران بیرون ایستاده بود.بدون اینکه نگاهش کنم گفتم، اوضاع خوب نیست. اصلا خوب نیست. باید محکم باشیم و به هییییچ کدوم از اعضای خونواده هیچی نگیم...گفت چی شده آخه؟ گفتم : دکتر می گه یه نوع نادر سرطان رحم رو داری خیلی نادر
آروم دستش رو روی شونم گذاشت، بغلم کرد و گفت: قوی باش عزیزم، با هم از پسش بر میایم
و سد اشکهام روی شونه هاش شکست و های های گریه کردم