شوهرم داشت میرفت یجا یچیزی بار بزنه
به شدت جادش سخت بود و گردنه سنگینی داشت
منم باهاش رفتم تنها نباشه
چندین دفع هم پیش اومده بود باهاش رفته بودم که تنها نباشه
بعد مادر شوهرم زنگ زد ببینه شوهرم اومده
بعد گفت عههه تو هم رفته بودی گفتم آره
خیلی خندید
بع مادر شوهرم گفتم منم باهاش رفتم تنها نره گردنه ایناش سخته چشمم ترسید تنها برع اینا ترسیدم
الان میگم نگه نگاش کن چقدر شوهر ندیده هست
هرجا باهاش میره
شوهر ذلیله