مادرشوهرم همش گییییره گیر خودشم حرف خودشو ب کسی نمیده اااااه
ما بالاشونیم پایین ی جیزی این ور اون ور میشه بهم میگه بالاس حتما منم میگم نه نیست میگه نگاکن هست میگم نههههه نیست نیست
دیشبم اعصابمو خورد کرد اونا رفته بودن شهرستان منم رفتم خونه خواهرشوهرم
اومده زنگ زد گف کجا رفتی تامن رفتم بیرون
گفتم خونه طیبه هستم عصرش پاشد اومد اونجا تارسید به خواهرشوهرم گیر داد بسه میوه نیار شیرینی زیاد شد خااااک تو سرت میوه زیاد خریدی.
چندروز بود که همش گیر میدادن اینکارو بکن اونکارو نکن همشم مینشست دستور میداد بهم منم مث چی کار میکردم
دیگه چندروزه خودمو زدم ب اون راه
دیشبم سر همین کارم پدرشوهرم گفت الی دوروزه حرف گوش نمیده هرچی میگم بعدش خودم انجام میدم
منم از دیشب باهاشون سر سنگینم و بااخم نشستم
ب نظر شما چ رفتاری کنم که کمتر دستور بدن و از این حالو هوا ک من وظیفمه کار کنم دربیان
چجور باشه برخوردم باهاشون