سلام اینقد دلم غم داره انگاری همه غمای دنیا رو دوش منه ..
بزارین اینجوری بگم ، تو اوج نوجوونی عاشق بشی اونم کسی که رسیدنت بهش محاله . بعدش کلی ضربه بخوری و کلی غم اشک به چشو دلت بیاد و بزرگ شی بعد نتونی ادامه تحصیل بدی .. تو خونه ایکه نه اتاق داری نه ارامش . یهو بخت بزنه و کسی بهت ابراز عشق کنه فریبت بده ازدواج کنین و بعد مجبورشی جداشی تو سن ۲۳سالگی باهزار ارزو .. مهر طلاق رو بکشی به دوش و بشی یه دختر افسرده و شکننده و یهو داداشت که ۵سال بزرگتره ازت به چماق توی سرت و همش تیکه بندازه و وهین و تحقیر کنه در حدی که شبتبت اشک صبح شه اما صبحش بخندی منتظر یه روز خوب که نمیدونی کی قراره بیاد .. باباتم فقط بگه هیچی نگو حرف نزن هیس ساکت باش .. و خودشم سکوت کنه که پسرش به دختر دلشکسته هروز توهین کنه . ودختر هیچی جز اشک نداشته باشه برا درداش .. خواهری هم داشته باشیکه وقتی ۱۰۰۰کیلومترو میری خونش برداره بهت بگه تو تنها نباش توخونه با شوهرم و بعد که بگی مث داداشمه بهت بگه به تو اعتماد نداشته باشم به شوهرم دارم ... چون میخواس بره دخترشو بیاره از مدرسه . و بعدشم کلی بهت بگه چرا اینقد میخوری .. چقد کثیف کردی و .. بعدش بزاری برگردی و نگه هزارتؤمن بزارم دست خواهرم تا مقصد شاید پول نداشت . و یه ... خواهر دیگه که مدام درگیر بخیلی و . و خونتو بکنه تو شیشه و بازم ببخشیش .. این گوشه ای از زندگیم بود با کسایی که از خون خودم هستن و ...
ااااه که دلم داره میترکه 😭 چکا کنم خسته شدم از همع و همه چی ...