خخخ عنوانم مثل اسم فیلم یا رمان شد
ولی واقعا اون خانومه روانی بود حالا بزارین بهتون بگم چرا ...
ی خانومه اومد سوار اتوبوس شد دقیقا روبروی من نشسته بود ک دو تا بچه داشت یکی ی پسر حدودا 8 ساله و ی دختر حدودا 6 ساله همه غرق در افکار خودشون بودن ک ...
نمیدونم دخترش چی گفت ک شروع کرد تپ تپ بزنه تو دهن بچه و دختره هم شروع کرد جیغ زدن و گریه کردن زنه هم گردن بچه رو از پشت گرفته بود و محکم فشار میداد ک مثلا بچش جیغ نزنه و در همین حین هم ب پسرش میگفت نفهم بی شعور آدمت میکنم پسره هم بنده خدا فقط ب کفشاش خیره شده بود و هیچی نمیگفت تا اینکه ی سیلی دیگه هم ب دختره زد و اینجا بود ک هم من هم بقیه مسافرای اتوبوس معترض شدن ک این چکاریه با بچه میکنی ک اونم با کمال پررویی گفت ب شماها ربطی نداره دخالت نکنین و کتف بچه هاشو گرفت و از اتوبوس پیاده شد
خیلی دلم سوخت واسه بچه هاش تو ی جای عمومی مامان بی شعورشون اینطوری برخورد میکنه من اگه جای این بچه ها باشم بزرگ شدم دیگه به این مادر نگاهم نمیکنم