رفتممشاور گفت جدا شو گفتم عمرا جداشم میگه چرا میخوای بمونی گفتم میخوام اینقدر بمونم ک تموم حرفا و کاراشو بهش برگردونم گفت کینه گرفتی گفتم فقط از این ادمنمک نشناس بابام مغازه داد خونه داد کار داد بهش حالا چپو راست از بابای من ایراد میگیره مثلا دیشب امد منو ببره بچرخونه هرچی از دهنش درامد بهم گفت اخرش میگه میای بریم فلانجا برات مانتو بخرم ینی در این حد ادممزخرفیه ک درک نمیکنه من الان ناراحتم و نیاز به توجه دارم ن خریدای کوفتی
نگران نباش خدا جای حق نشسته یه روزی یجای یجوری میزنتشون ک نفهمن از کجا دارن میخورن
واس مادرشوهرمم همین بود الان میگم خیلی چوبشو خرده یه پسر دیگه داره ک زن بازه و ابروشو برده یه داماد داره ک تا تقی به توقی میخوره دخترشو میندازه بیرون اونم نمیدونه از کجا خورده از کدوم دل شکسته
با خودم میگم مطمئنم شوهرمم چوبشو میخوره و اونمکقع من نمک رو زخمش میشم یجوری ک بسوزه و یادش میارم چوب کدوم حرفا و کاراشه