من تو شهر غریبم، شوهرم رفته ماموریت قرار یه هفته با مادرشوهرم تنها باشم ،الان دوروز گذشته اعصابم خورده همش گریم میگیره، ملا روانم ریخته بهم، به نظرتون بهش بگم بیا بریم شهرمون (برای اینکه ازین وضع دربیام ) یعنی دارم بیرونش میکنم؟ دلش نمیشکنه؟ خیلی دو دلم، از یه طرف تحمل ندارم از یه طرف میگم ناراحت نشه، به نظرتون به شوهرم بگم دوست ندارم مامانش پیشم باشه؟
اذیت که نه ولی مثلا خواهرشوهرم روزی چندبار زنگ میزنه با هم پچ پچ میکنن من میرم قطع میکنه، همش فکر میکنم راجع من حرف میزنن ،یا خودش حرف میزنه من گوش میدم، من حرف میزنم یا میگه عجب یا سرعت تکون میده اخم هم میکنه، خوب یعنی چی؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خوب مشکل اینا پسرش خونه نیست وگرنه من مشکلی ندارم با اومدنش.
خوب نباشه مگه میخواد ببخشید بهت دس درازی کنه من نمیفهمم ولی ب خدا مادر شوهر با مادر خودمون هیچ فرقی نمیکنه کاش به این حد میرسیدیم که وقتی مادر و اقوام خودمونو میخوایم بیشتر مال شوهرو بخوایم
من دوست ندارم چون مهمون بهش بی احترامی کنم، واسه همین دو دل بودم، میگم خودمو جاش میزارم ممکن بود ناراحت بشم ولی خوب مسلما من با عروسم جوری رفتار میکردم راحت باشه