من تو شهر غریبم، شوهرم رفته ماموریت قرار یه هفته با مادرشوهرم تنها باشم ،الان دوروز گذشته اعصابم خورده همش گریم میگیره، ملا روانم ریخته بهم، به نظرتون بهش بگم بیا بریم شهرمون (برای اینکه ازین وضع دربیام ) یعنی دارم بیرونش میکنم؟ دلش نمیشکنه؟ خیلی دو دلم، از یه طرف تحمل ندارم از یه طرف میگم ناراحت نشه، به نظرتون به شوهرم بگم دوست ندارم مامانش پیشم باشه؟
واااای من مادرشوهرمو یه ساعت به زور تحمل میکنم زبقه بالاشونم یه روز دوستای دخترش اومده بودن خونشون اینم چون هم سن اونا نبود یه ساعت اومد بالا نشست اون یه ساعت اندازه یه هفته گذشت واسم
بگو
منم سختمه با مادر شوهرم تنها باشم
زن بسیار خوبیه هااا ولی من حتی اندازه ۲ ساعتم دوس ندارم بدون همسرم تنها پیشش باشم
ازیت میکنه
همسر منم الان ماموریتی و من تنهام.بهش بگو نیازی به مامانت نیست.البته بهتره بگی نمیخوام مامانشو به زحمت بندازم،کلی کار عقب افتاده دارم و این حرفا
منظورم طبقه بالاشونه اشتباه تایپیدم
چرا دوس نداری همونطور تو مادرتو میخوای مادر شوهرتم پسرشو میخواد نمی خورتت که
من مادرشوهرم زن بدی نیست...ولی اصلا نمیتونم باهاش راحت باشم اصلاااا... همیشه ازش فراریم و نمیتونم ارتباط برقرار کنم
فاصله محل سکونتت تا پدر مادرت خیلی زیاده که یه هفته بری پیششون؟؟؟
اینجوری به پدرمادرتم سر زدی و یه دل سیر میبیننت
بستگی داره خانم خوبیه یا نه
اگه‌خوبن طرح مفرح بخش بریز واسه دوتاتون بزین خرید و... اگ خوب نیس خدا صبرتو زیاد کنه
این روزا امنیت کمتر شده هیچوقت تنها نمون تو خونه تجربه ام داره میگه
اگه اذیت نمیکنه بزار بیاد چه اشکالی داره اگه ن برو خونه مادرت
چکار مگه میکنه؟
فک کنم اون محبتی اومده یشت تنها نباشی
بازم معرفت کرده شوهرت نبوده اومده پیشت من شوهرم باید ۱۰۰ بار زنگ بزنه ک مادرش شاید یه سر بهم بزنه
عضویتت مبارک
منم واسم سخته تنها بودن ...هیچ وقتم تنها نمیرم خونشون همشه با شوهرم میرم وقتی اون هست راحتم و میگیم و میخندیم...البته من دختر کم حرفیم اخلاقمم به مادرشوهرم نمیخوره در عوضش اون خیلی پرحرفه و شده حتی یه ماجرا رو چند بار تکراری میگه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 روز پیش
1 روز پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
