پدرها خجالت میکشن
بابای منم هیچ حرفی در این رابطه نزد...من چندماه خونشون استراحت مطلق بودم و دوقلو باردار بودم...ولی خیلی بهم میرسید...آبمیوه برام میگرفت...چای واسه خودش میریخت واسه منم میاورد.از حمام میومدم چای تازه دم میداد دستم.
وقتی جواب آزمایشم رو گرفتیم ، همسرم یک کیک بزرگ گرفت و رفتیم خونه ی بابام اینا......همشون خوشحال شدن و بابام لبخند رو لباش بود،فقط گفت بسلامتی بدنیا بیان.
بعدها مامانم دستشو میزاشت رو شکمم که حرکت بچه ها رو احساس کنه و به بابام میگفت.بابام خجالت میکشید و میخندید.
بعد از تولد هم مدتی که خونشون بودم خیلی به بچه ها علاقه داشت و خیلی کمک من و مامانم میکرد، چون دوتا بودن واقعا سخت بود.
الان هم هروقت میریم خونشون بچه هام از سر و کولش بالا میرن، خیلی بهشون محبت میکنه و باهاشون بازی میکنه.