ای ای ای
کلا ب من خیلی تیکه میندازه مادرشوهرم سعی میکنم چیزی نگم اما اولین دعواااا برمیگرده ب چند ماه پیش ک یه مشکلی واسه شوهرم پیش اومد من بااین که اذیت شدن شوهرم رو میدیدم و عذاب میکشیدم اما سعی میکردم بیشتر ب اشتباهش پی ببره که دیگه نخواد تکرار کنه
تو همون موضوع مادرشوهرم چپ و راست میگفت تو ب اندازه ی من واسش دل نمیسوزونی ینی واسه شوهرم
همش اینو میگفت من اعصابم بهم ریخت ب شوهرم گفتم ینی چی این حرف چرا جوری برخورد میکنه ک من درمقابل مشکلات و کم و زیاد های زندگیمون بی اهمیتم یا چرا میخواد جوری رفتار کنه ک مثلا اون تورو بیشتر دوست داره شوهرمم از مادرشوهرم ناراحت شد باهاش بحث کرد ک دیگه بازنم اینطوری صحبت نکن خدا اون روز نیاره مادرشوهرم اومد سرم هوار سد کلی حرف و داد و بیداد ک ما از طرف عروس شانس نداریم و چرا رفتی پیش شوهرت خبرچینی کردی و ووو... منم گفتم شوهرم گفته هرکی ناراحتت کرد بیا بهم بگو