دیروز شوهرم دوباره با خانوادش خلوت کردن ودوباره مادر وخواهرای جادوگرش شستشوی مغزی دادنش.حالا اینا به کنار توقعات زیادو زجر اورشون اعصابمو خورد میکنه .دو تا خواهراش تو خونه ان بزرگه ازدواج نکرده دومی ازدواج کرده وسومی ازدواج کرده وبا یه بچه طلاق گرفته یعنی من وبچه هام هر کاری رو بخایم انجام بدیم اینا زهر مارمون میکنن وبرای من از هوو بدتر شدن علاوه بر حسادت وفتنه انگیزیهاشون توقع دارن من حلوا حلواشون هم بکنم مثلا پسرش شده یه مار تو استینمون وهمیشه سعی میکنن صلش کنن به زندگی ما دوتا جاریام که از بس ازشون بدی دیدن کلا ولشون کردن وباهاشون قهرن اما من همیشه روی خوش نشون دادم بیشتر پرروشدن البته من اکثرا عذاب وجدان میگیرم اما صد بار تا حالا پشیمونم کردن یه مدت کم محلشون کردم زندگیمو با جادو جنبل جهنم کرده بودم باهاشون خوب باشم همش میخوان ازخوذ وشوهروبچه هام باج بگیرن وخودشونو میچسبونن به زندگیم که از همه چیز زجراورتر گربه صفت بودنشونه وذاتشون نمیذاره جواب خوبیهامو با بدی میدن وبه برادرشون نسبت میدن.از الان هم که نزدیک عیده برای همه چیزمون از جمله خریدوگردش ومسافرت نقشه کشیدن که یا خودشون هم شریک باشن یا زهرم کنن.اینا که گفتم کار سالهاشونه شما بگید چکار کنم.شوهرمم اگه چیز بدی در مورد خانوادش بگم لج میکنه وطرفشونو میگیره😭😭😭😭😥😥😥😥😦😦
بنظرم خودت و شوهرت با همدیگه برید مشاوره. اون بر اساس جزئیات زندگیتون و روحیات و اخلاقیات خودتون راهنماییتون میکنه.
من رفتم و صد در صد نتیجه داد.
مشتورمون همیشه میگه شخص سوم همیشه تاثیرگذارتره.
ای بابا
😔😔😔😔😔چی بگم ابجی خدا بهت صبر بده
با سیاست رفتار کن شوهرتو بکش طرف خودت
ببين جاريات چي كار كردن همون كارا بكن
یه نصیحت هیچ وقت شوهرتو نزار باهاشون صحبت کنه تو هم بشین کنارشون
بد خانوادشو اصلا بهش نگو
اما هر خواسته ای داری با زبون چرب و نرم بهش بگو از بخواه مطمئن باش جواب میگیری
منم خودم ینفرم و خواهرشوهر و مادرشوهرم سه نفرن
اما خداروشکر خوب تونستم شوهرمو طرف خودم نگه دارم خیلی احترامشو نگه میدارم بهش محبت میکنم ب خونوادشم همینطور
اگ ازشون بدی ببینم یجوری با سیاست زنونه بهش میگم جوریک شوهرم ناراحت نشه مثلا میگم امروز ی همچین اتفاقی افتاد البته میدونم نباید بتو بگمو فکرتو درگیر کنم و اینک خودمون خانوما حلش کنیم بین خودمون اما اخه تنها ادم رازدار من تویی و من فقط تو رودارم دردو دل کنم دلم نمیخاد ب خونوادم بگم ،بعد کم کم براش تعریف میکنم چیشده اونم هوامو داره
ببین عزیزدلم لازم نکرده خیلی صریح بد خونوادشو بگی سعی کن جلو همسرت از خوبیاشون بگی حتی اگ خوبی ندارن،اینجوری شوهرت نرم میشه و مطمعن میشه تو کنارشی ن مقابلش .
من هنو عقدم تعریف از خودم نمیخام کنم اما انقد باسیاست رفتار کردم ک شوهرمو خونوادش بییییش از حد وابسته بودن به همدیگه اما الان شوهرم بمن وابستس چون هم هوا خودشو خیییییلی دارم هم احترام خونوادشو
شوهر من همیشه داره مخ منو میزنه که منو قانع کنه که مادر وخواهرای من ادمای خوبی ان وما باید هواشونو داشته باشیم البته احترام منو خیلی نگه میداره وخیلی جاها طرفدارم بوده اما از سو استفاده های ونا حرصم میگیره مثلا بعد از چندین سال برای اینکه به خواهرزادش پول تو جیبی ماهیانه بده اومده پسرای منو کشیده وسط که به اونا هم پول تو جیبی بده شما جای من باشین حرصتون نمیگیره البته ما پولدار نیستیم وتا الان هم خیلی بیپولی کشیدم و این کارای اقا حرصو درمیاره
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
