2737
2734
عنوان

قسمت ششم سوگل

1279 بازدید | 96 پست

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم


بقیش شب میفرستم

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم

                               قسمت هفتم سوگل.                        من فکر نمیکنم من دیگر ادم سابق بشم تمام رویاهام نقشه بر اب شد بعدازرفتن خواستگارها ،پدرم به جانم افتاد خیلی عصبانی بود تاحالا اینجوری ندیده بودمش،،دختر مگه تو عقل نداری ،،من که ادمی به احمقی تو ندیدم پسری به این خوبی کجا پیدا میشه،،همه دخترها برا داشتنش دست وپا میشکنونن اون وقت تو میخای فکککک کنی،،،خاک برسرت،،،،،از عصبانیت وحرصش نفسش تن تن میزد واروم نمیشد مادربزرگم برا اینکه ارومش کنه اومد نزدیکتر ،،،،پسر تو چته از جون این دختر چی میخای ،،،خوب نمیشه فوری جواب بله فوری کف دستشون گذاشت اون وقت مردم چی میگن؟نمیگن چقد اینا هولن،،،من که فرط ناراحتی داشتم میترکیدم. دویدم اتاقم ،،،خودمو پرت کردم رو تحتم..........

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



شروع کردم زار زار گریه کردن،،دیگه نمیخاستم تو دلم بریزم با همه وجودم گریه کردم اشکهام تمومی نداشت،اخه خدااااااا این چه بدبختیه سر من اومد،،،تو اتاق همه لحظات دوباره برام مرور میشد ،،از همه چیز اتاقم بدم اومد از هر چیزی که جلو چشمم بود داشتم خفه میشدم،،من دردمو به کی بگم رفتم جلو اینه ،،خودمو میدیدم از خودم بدم میومد چرا باید نازگصل از من خوشگلتر باشه،،،چرا؟؟از همه چیز و همه. کس بدم میومد،،،انقد زار زدم تا خسته شدم چشامو که باز کردم ،،،دیدم افتاب غروب کرده من چن ساعتی خابم برده بود 

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم
2731

اروم شده بودم،،،.   چن صبایی گذشت....پدرم از بابت جواب رد من ،،چن روزی با من حرف نزد انقار بزرگترین جرم دنیا رو مرتکب شده بودم ....انها به خواستگاری نازگل امدند اگه بگم نازگل از خوشحالی چیز نمونده که سکته کنه ،،کم نگفتم

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم

نازگل و بهرام ازواج کردند نازگل هم به خانه بختش رفت به خونه رویایی به لباسهای زیبا و جواهرات فریبنده وچشم انداز دقیقا همان چیزی که من تصورش کرده بودم نمیدونستم انقد سخته که خواهر کوچکتر از خودت زوتر ازت عروس بشه،،،عروسیش معرکه بود انقد زیبا شده بود که من هم شیفته زیبایش شده بودم همه انگشت به دهن مونده بودن ،،،هردو بهم میومدن خنده دار بود به خواستگاری من اومدن ولی نازگل عروس شده بود ،،،بهرام برام فرشته عذاب شده بود دلم نمیخاست ببینمش ولی .....کاریش نمیشد کرد.    ،،،،چن سالی به همین منوال گذشت

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم

پدرم کمتر به خونه میومد مادربزرگم هم مریضتر و کم حوصله شده بود بیشتر اوقاتم توخونه رد میشد ،،،علاقه زیادی داشتم ادامه تحصیل بدم. ولی بابام مخالف بود،،نازگل با بهرام اومد بودن ناهار خونمون من تو اشپزخونه مشغول بودم بیشتر عمرم تواشپزخونه میگذشت ،،،برنج رو دم گذاشتم بوی قرمه سبزی خونه رو پر کرده بود ،،من اشپز ماهری بودم چای ها رو ربختم اوردم تو پذیرایی ،،نازگل بغل بهرام نشسته بود پچ پچ میکرد و میخندیدن ،،،من سعی نداشتم گوش کنم ،،،ولی وسط حرفشون صدای س    و.   گ نیشنیدم به فکرم اومد اینا از من حرف میزنن،،تو دل خودم عصبانی شدم هی که فک میکردم عصبی تر میشدم اینا کارو زندگی ندارن از من حرف میزنن ،،،خودمو اروم کردم ولش کن بزار خوش باشن ،،،سفره روچیدم جمع شدیم ،،از زیر چشمم متوجه نگاهای دزدکیش شدم ،،نگاهاش ناراحتم میکرد.   خدا خدا میکردم زود پاشن برن گذشته از این  از فیس افادهای نازگل هم خسته شده بودم هی راجب لباس های مارک دارش ،،که سفر اینجا ورفتیم واونجا رفتیم ،،،،،،کلافه ام کرده بود اخه خواهر سنگ صبور میشه،،نه که برج زهرمار.....

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم

بهرام رو به پدرم گفت:اقاجون،،،یه پیشنهادی براتون دارم  حرفمون رو زمین نندازین ،،،بابام با کنجکاوی نگاه کرد بهرام بدون شنیدن حرف تایید ویا سوال بابام ادمه داد ما میخایم با نازگل بریم شمال اگه شما هم با ما بیاین خوشحال میشم نازگل چشماشو درشت کرد باتعجب گفت:ناقلاا چرا به من تا حالا نگفته بودی؟ بهرام با لبخند ریزکی خاستم سویپرایزت کنم،نازگل هم با حالت لوسی گفت :مرسییییی که اینقد مهربونیییی،،،اححححح حالم از این لوس بازیاش بدم میومد،،،نازگل با اصرار با حالت بچگانه،،باشه بابا،،،بریمممممم ،بریم بابا دنبال بهونه بود ولی ...هیچ بهونه فبول نکردن،،،بهر سختی بود به هرحال رفتن

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم
2740

من غروب و طللوع افتاب رو خیلی دوست دارم دیدن تابش طلاای رنگ نور من رو محسور میکنه به هر چیزی میتابه اونور زیبا میکنه یه راز نهفته توش هس که هیچ دانشمندی کشفش نکرده هر رازی پر از عشقه ،،دم غروب یه چای دم کردمو بردم روی سکوی که تو حیاط روش فرش قرمز با گلهای رنگوارنگ پهن کردیم،،تکیه دادم به پشتی دستامو پشت سرم گره زدم رفتم تو نخ این غروب افتاب و نوری که رو برگهای درخت پخش کرده ،،،تو این فکرها بودم که حضور بابامو حس کردم ،،،اومد وایساد کنار سکو،،،من اولش ترسیدم  و خودمو جمع کردم ،،،دستشو جلو اورد گفت نترس راحت باش ،،اجازه هس منم پیش دخترم بشینم ،،،گفتم چرا نمیشع بفرمایید،

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم

از مهربانی و نرم صحبتش دلم انقار قل قلک میشد،،یه چای دخترم برام بریزه،،،نه اینکه پدرم همیشه با من تن حرف بزنه،،نه،،همیشه انقار به من بی اهمیت بود ولی هرچه بود اینگونه نبود...مادرتان دلسوز و مهربان بود عین تو  سوگل ،،درسته به تو سخت میگرفتم ،،چون میخاستم خوب به بار بیاری،،،حالا من تنها شدم،،،تنهایی بد دردیه،،،روزها وشب را سر میکنم و به پیریم که فک میکنم میترسم ،من از شنیدن این حرفها شگفت زده بودم یعنی بابااااام ،،با من درد و دل میکنه ،،با نگاه طلبکارانه نگاهش کردم و گفتم ،،بابا ،،من همیشه به یه دوست نیاز داشتم ،،منم تنهام همیشه تنها بودم ،،دلم میخاس درد ودل کنم ولی فقط دعوام میکردی ،،،،میدونم دخترم مادرتان نبود ،،،من هم بین مرز پدر سخت گیر  و پدر مهربان گیر کرده بودم الان دیگه بزرگ شدین ،،خوذتون بهتر راه بد وخوبتون رو میدونین،،،نمیخاستم این لحظه خوب رو با گلایه و شکایت بد کنم،،،من دلم میخاست بغلش  کنم و این هم فاصله بینمون رو خراب کنم ،،دو دل بودم بغلش کنم یا نه،،،پدرم ادامه داد،،دخترم من میخام کاری انجام بدم البته اگه اجازه بدی.....

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم

تا حالا پیش نیومده بود که بابام برا کاری که بخاد انحامش بده ازم اجازه بگیره،،،خیلی برام عجیب بود،،انقد کنجکاو بودم کارشو بدونم که سوالهای بی مورد نپرسیدم،،،گفتم:چه کاری؟نمیدونم چطوری بگم؟تاحالا بابامو اینجوری ندیده بودم دلم نمیخاس پیش من .به تته پته بیفته،،همیشه جدی و با اقتدار  بود چی شده که.....!!تقریبا یه هفته پیش بود رفته بودم خونه اوس جلیل ،،،اوس جلیل همون شوهر خاله مامانت،،،میشناسیش که....در تاییدجوابش ،،خوووب ..از حال اوضاعم پرسید گفت چیکار میکنی ،،منم از اوضاع خودم توضیح دادم ..گفت که تویکی دهات اطراف یه دختریه که پدر ومادر نداره،،،تو مایه های سی ساله،،،هیشکی رو هم نداره بیچاره تک وتنها افتاده ..،،صورت بابام خیس عرق شده بود اینو که گفت تا اخر قصه رو خوندم ،،،گفت:بیا ببینش اگه قسمت بود اون تنها تو تنها ثواب داره،،رفتیم با اوس جلیل و خانومش دیدمش،،دختر خانوم نجیبی بود،،ولی یکم بر و. رو نداشت ،،من بیشتر براثوابش میگم ،،ولی من گفتم نظر دخترم شرطه،،،اگه قبول کرد منم حرفی ندارم حالا اومدم نظرتو بخام ،،،با قورت دادن اب دهنش گفت ،،اگه جوابت نه باشه،،،منم اصرار نمیکنم،،،،،تو دلم خنده ای کردم پس بگوووو بابا چرا مهربون شده،،،اگه بابام ازدواج میکرد من اون اسایش قبلی رو که داشتم از دست میدم و میشم یه مزاحم ،،،ولی اینم یه خود خواهی بود که به خاطر خودم ،،،زندگی بابامو خراب میکردم ،،،

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم

گفتم نمیدونم بابا من چی بگم هر طور سلاحه ،،،کاش اجازه میدادی من میرفتم سر خونه زندگیم بعد....دیدم بابام اخماشو تو هم کرد ،،،چیزی نگفت،،خیلیببی بابام بامزه شده بود دلم میخاس از لپاش گاز بگیرم حالت معصومی که پیدا کرده بود برام تازگی داشت،،،اگه سرمم میخاس بهش میدادم ،با شیطنتی خاص گفتم،حالاااا بابا جان این نامادری ما اسمش چیه؟خیره نگام کردو گفت یعنی مشکلی نداری!!! گفتم نه از نظر من مشکلی نیس،،امیدوارم اخلاقش خوب باشه،،،،انقد گرم حرف زدن بودیم که هوا تاریک شده ،،پدرم که انقار دنیا رو بهش داده بودن ......................................حالا باید منتظر نامادریم هم باشم با اصرار به بابام خاستم ادامه تحصیل بدم ، ،،،،اونم قبول کرد،،،،،،و نامادریم هم به جمع ما اضافه شد،،،،،،،نامادریم اسمش نرگس بود ازمن فقط پنج سال بزرگتر بود یکم برام هضمش سخت بود ولی کنار اومدم ،دیگه از دست کارهای روزانه خلاص شده بودم ،ولی انقار با خونه خودم قریبه شده بودم انقار که مهمون اومده بودم ،،دیگه خونه مثل قبل به معنی خونه نبود بیشتر اوقاتم میرفتم پیش مادر بزرگم....میرفتم بغلش در مورد همه چی براش تعریف میکردم ،،،با ذوق و شوق،،ریز به ریز کارها رو براش تعریف کردم،،،ولی از دیوار صدا در میومد از ننه ی ما نههههه،،،باز این خودش یه دلخوشی بود صدا نفسهاش که میومد و میرفت انقار کسی رو دارم،،،پدرم مهربانتر شده بود ولی صد افسوس که خیلی دیر اتفاق افتاد الان یه خانوم داره،،،که خودش مانعی بین من و بابام میشه،، زیاد به بر وبال نرگس نمیپیچیدم چون تعریفی که از نامادری شنیدم چهرع ی خوبی نبود اونم با من کاری نداشت،،،تو کنار اینا برا کنکور هم داشتم اماده میشدم،،که چن روز دیگه زمان ازمونشه،،،...همه چی خوب بود تا اینکه ......

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم

بقیش رو شب میفرستم

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم

چقد خسته بودم انقد درس خوندم که کسل شدم،،کنکور چهار روز بیشتر نمونده ،،،پلکهام سنگین شده،،،نه باید این ها رو جمع بندی کنم ساعت رو نگاه کردم ،،،ساعت چهار صبحه ،، نمیتونم داشت چرتم میگرفت ،،،تو حالت خواب وبیداری بودم صدای شیونی اومد صدای جیغ و داد اول فک کردم تو خاب دارم مبینم ولی نه صدا از خونه ماست،،،از جام پریدم قلبم داشت میترکید فکرم به همه چی می رفت،،،،بعد میگفتم نه خدا نکنه،،،قدمهام سنگین شده بود انقار هرچقد میدویدم نمیرسیدم صدای نرگس بود ،،،داد میزد بابامو صدا میزد:اقا رضا،،،،،یعنی برا بابام اتفاقی افتاده ،،،صدا از اتاق مادربزرگم بود ،،،رسیدم بغل تخت مادربزرگم،،نرگس هول هولکی مادر بزرگمو تکون میداد،،،،گفت:سووگل دیدی چیشد،،ننه تکون نمیخوره،،نفس نمیکشه،،،،

زیاد به هیچ چیز فک نکن همین ،،آره همین ثانیه که داری امضامو میخونی چشماتو باز و بسته میکنی،،خیلی مهمه ارزشمنده،،،چون ثانیه عمرته که داره میگذره غصه نخور،،به هیشکی وهیچکی فک نکن،،،چون ثانیه عمرتو که میگذره،،،شاد وشاد باش،،مشکلات یه کسی رو داره که اسمش خداست اونا مال تو نیس که حریفشون بشی،،،اگه اینجوری شدی ،،،خاص شدی ،،،،منم خاصم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687