قسمت هفتم سوگل. من فکر نمیکنم من دیگر ادم سابق بشم تمام رویاهام نقشه بر اب شد بعدازرفتن خواستگارها ،پدرم به جانم افتاد خیلی عصبانی بود تاحالا اینجوری ندیده بودمش،،دختر مگه تو عقل نداری ،،من که ادمی به احمقی تو ندیدم پسری به این خوبی کجا پیدا میشه،،همه دخترها برا داشتنش دست وپا میشکنونن اون وقت تو میخای فکککک کنی،،،خاک برسرت،،،،،از عصبانیت وحرصش نفسش تن تن میزد واروم نمیشد مادربزرگم برا اینکه ارومش کنه اومد نزدیکتر ،،،،پسر تو چته از جون این دختر چی میخای ،،،خوب نمیشه فوری جواب بله فوری کف دستشون گذاشت اون وقت مردم چی میگن؟نمیگن چقد اینا هولن،،،من که فرط ناراحتی داشتم میترکیدم. دویدم اتاقم ،،،خودمو پرت کردم رو تحتم..........