آخرین غلامو یواشکی آوردم 😂 رفته بودم ویزیت کنم یه مجتمع پزشکی رو آخه ابجیم تو کار کالا پزشکی بود من واسش ویزیت میکردم. بعد صدا بچه گربه شنیدم یهو میخکوب شدم. گشتم دنبالش پیداش نکردم. رفتم تو مجتمع یه دکترو ویزیت کردم طاقت نیاوردم برگشتم تو کوچه دیدمش صداش زدم اومد کنارم تا اومد بغلش کردم انداختمش تو کوله ام رفتم سر خیابون دربست گرفتم تاخونه🤣 کارو ول کردم بخاطر گربه.
بعد رسیدم خونه رفتم تو اتاقم انداختمش زیر تختم😂بعد رفتم تو سالن هی میپریدم بالا پایین و میخندیدم من سریع خودمو لو میدم. مامانم خندید گفت چته. گفتم هیچی همینطور با خنده میرفتم سمت اتاقم مامانمم اومد دنبالم یهو دید دوتا دست سفید از زیر تختم اومده بیرون با لبه روتختیم بازی میکنه گفت خرگوش اوردی؟ باز میخندیدم و میپریدم بالا و میگفتم نهههههه ... تا یهو خودش اومد بیرون🤣 گربه های قبلیو با فتنه های ابجیم ک میگفت بچه هام مریض میشن مجبور شدم رد کنم برن اینو دیگه با زور دوسال نگه داشتم. آقا در باز میکرد🤣