نه اومده بود تو حیاطمون. خونمون سازمانی بود هنوز دور و برمون بیابون بود. پشت خونمون هم رودخونه کارون یعنی پر روباه و سگ های وحشی بود شبا با صدای سگ میخوابیدیم عین روستا.
این بچه جغد بود یا نژادش کوچولو بود. تو دستم کامل جا میشد. هرطرف میبردمش با چشاش خیره بود بهم سرش ۳۶۰ درجه حرکت میکرد. اینقد جالب بود که خدا میدونه. سرشو ماساژ میدادم چشماشو میبست. دادامش به یه آشنا چون من غذاشو نمیتونستم تهیه کنم