مُردم از دردو ، به گوشِ تو فغانم نرسید ...
جان ز کف رفت و به لب ، رازِ نهانم نرسید ...
گرچه افروختم و سوختم و دود شدم ...
شِکوِه از دستِ تو ، هرگز به زبانم نرسید ...
به امیدِ تو ، چو آیینه نشستم همه عمر ...
گَرد راهِ تو ، به چشمِ نگرانم نرسید ...
غنچه ای بودم و ، پر پر شدم از بادِ بهار ...
شادم از بخت ، که فرصت به خزانم نرسید ...

شفیعی_کدکنی#