من یه قسمتایی از زندگیمو تایپک زدم ک یه عده گفتن دروغه قابل توجه اونایی ک میخوان بگن دروغه لطفااا از تایپکم برید بیرون بدون هیچ نظر دادنی من امشب خیلی حالم بده من و نامردم عاشق هم بودیم قرار بود عید عقد کنیم چند سال پیش داداشم با دوستاشون داشتن فوتبال بازی میکردن ک داداشم با صمیمی ترین دوستش بحثش میشه و هلش میده و سرش ضربه میبینه و فوت میکنه داداش اون مرحوم که الان همسرمه قبل از فوتش خواستگارم بود و من ازش بدم میومد خلاصه ما وکیل گرفتیم پیشنهاد دیه چند برابر به خونوادش دادیم ولی رضایت ندادن ک ندادن همه هم میگفتن عباس باعث شده خونوادش راضی نشن تا اینکه حکم قصاص اومد عباس گفته بود به شرطی رضایت میدن ک من زنش شم اینطور شد ک من بدون هیچ حرفی به نامزدم زنش شدم
امروز با جاریم و مادرشوهرمو و خواهر شوهرم و شوهرم و داداشش ک اومدن خونه ما رفتیم واسه مادر شوهرم فرش بگیریم یه مغازه رفتیم قیمتا مناسب نبود گفتیم یه وقت دیگه الان نزدیک عیده واجب نیست بعدش رفتیم یه رستوران من همین ک وارد شدم با نامردم چشم تو چشم شدم با دوستش نشسته بودن نمیتونستم اصلا نگاهش کنم برادر شوهرم نامزدمو میشناسه گفت پاشین بریم یه جا دیگه شوهرم اصرار داشت ک همین جا خوبه برادر شوهرم به شوهرم گفت بیا کارت دارم منم رفتم دستشویی و کلی گریه کردم ک جاریمم اومد دید. شوهرم ک فهمیده بود نامردم اونجاس با اخم بلندمون کرد و رفتیم به مامانش وجواب خواهرش گفت برین تو ماشین داداشم من و عسل باید تنها باشیم من از رستوران تا خونه گریه کردم شوهرمم خوشبختانه سکوت کرد
دلم به حال نامزدم میسوزه
با غم نگام میکرد
شبای اول ازدواجم هر شب تشنج میکرده
افسرده شده و دارو مصرف میکنه