سلام
اول خودم میگم
یه روز خیلی از زندگی به تنگ اومده بودم
همش میگفتم خدا مارو میندازه تو زندگی و میگه اختیار دارین
خدایا اختیار داشتم که نباشم؟
همون روز یه تصادف شدید کردم و به طرز باور نکردنی نه تنها زنده موندم ک حتی یه خراشم بر نداشتم...
خیلی تکون خوردم و فهمیدم اومدنم به این دنیا بی دلیل نبوده
بعد اون خیلی همه چیز خوب شد...
هیچوقت نا امید نشین بهترین روزا تو راهه...
من تو زندگیم دست خدا رو لمس کردم خیلی جالب نبود اما شوهرم با تمام وجودش دلمو شکوند اهی کشیدم ک شیر مادرم از جونم زد بیرون زجه زدم .دارم ازش جدا میشم اما چند وقت پیش ی زنی اومد دمه خونه مامانم گفت زنه فلانی هستم ،دروغ میگفت دوست دخترش بود اما بود.تو این یه سال ی زنی اخاذ وارد زندگیش شده بود نمیدونم چه اتویی ازش گرفته شوهرم به هر دری میزد نمیتونست خلاص شه از دختره دختره فقط تهدید میکرده اگه پول ندی فلان .. وشوهرم فقط پول میریخته ب حسابش اخرین هدفشم دمه خونه ما بوده ک پول زیادی میخواسته ک همسرم نتونسته جور کنه و دختره اومد گفت با هم رابطه داشتیم و،،، اخرشم شوهرم اومد زجه میزد تمام حرفایی ک بهش میزدم و التماسش میکردم خدا گذاشته بود نوک زبونه شوهرم همرو شنیدم .
رفتم کلانتری کمکش کردم شکایت کردم از زنه خلاص شد اما فهمیدم دنیا گرده بشکونی میشکنه تهمت بزنی تهمت میزنن انقدر حسه ارامش دارم.الانم میگه بریم مشاوره زندگیمونو درست کنیم بی میل هستم اما دارم میرم سپردم ب خدا
