رو تخت داشتیم بگو بخند میکردیم بعد دیدم داره مرموز نگاه میکنه یهو منو از تخت پرت کرد پایین
افتادم روموکت سرم وزانوم داغون شدن..خصووصا زانوم اصلا نمیتونستم تکون بدم زانومو یه داد بلند کشیدم بلند گریه کردم..بعد یه دیقه ک خوب شدم مثل اسکلا زود پاشدم باز نشستم روتخت..
خودمو خیلی کنترل کردم که بهش هیچی نگم و هیچیم نگفتم حتی چپ چپم نگاش نکردم..(قصدش فقط شوخیه اینو مطمئنم)
وقتی زمین افتاده بودم اومد طرفم..ترسیده بود بدجور..بعد ک پاشدم اومدم زیر تخت رفت زیرلحاف چشماشو بست😐
چرا آخهه؟؟من بودم کلی میرفتم منت کشییی😕