بالاخره امشب کوچولوی نازم رو دارم میفرستم تو آغوش خدا...
خدا میدونه از حال دلم...ک چ خبراس توش...
امان از دل مادر حضرت رقیه و علی اصغر(ع)...
کوچولوی قشنگم...وعده آغوش کشیدنت تو بهشت...وعده بو کردن تنت تو بهشت...دیدن چشمای نازت تو بهشت...لیاقت نداشتم بیشتر مهمونم باشی...گناه و کم لیاقتی از ما بود...والا ک تو پاکترینی ب درگاه خدا...برا مامان و بابا دعا کن از پس غمت بربیان...
خدا ک میدونه تو تو این چند ماه اذیتی برا من نداشتی...نه تهوع..نه درد...نه استفراغ...
میدونم برا رفتنت هم مامانی رو اذیت نمیکنی...
دلم درد میکنه...میدونم یعنی خداحافظی...اما خانمه گفته مسکن نخورم...جان مادر درد رفتنت رو کمتر کن...
هر چی دوس داری لرز بنداز ب جونم...مث الان...حتا بیشتر تر...اما...
طاقتم برا درد کم شده...
دوس جونیا...خواهریا..دعا کنید مسافر بهشتم بی درد بره...تاب ندارم...