و باز خواهر شوهر

شوهرم به قدری رو خواهرش حساسه که نگو،بهش بالاتر از گل گفته بشه میکشه طرفو،منم حرفی بزنم با من بد میشه،بدی های خواهرشو اصلا نمیبینه،انگار طلسم شده،با سیاست هم قبلا حرف زدم ولی فایده نداشته،مجبورم بدیهاشو نادیده بگیرم بخاطر زندگی خودم

میدونی مشکل چیه،پدر مادر شوهر من فوت کردن،همش میگه خواهرم کسی و نداره واسه همین خییییییلی هواشو داره،منم چون پدر مادرمم خیلی هوامو دارن میگه تو پدر مادر داری ولی اون نداره(انگار مت مقصرم) ،مامان بابامم همش میگن اون پدر مادر نداره تو کنارش باش و ازین حرفا ،یعنی من و خانوادم خیلی با شعور باهاشون رفتاز میکنیم ولی خب اون این وسط هرکاری بخواد میکنه دیگه،من به شوهرم چند بار گفتم من از ادم بی شعور (اشاره غیر مسقتیم به خواهرش) توقع شعور ندارم،امیدوارم فهمیده باشه

الانم خبلی تو ذهنم نیست،با اینکه خونشون به ما نزدیکه و هر رو خونه ایم و سر کار نمیریم و بارها شوهرم گفته برو بهش سر بزن من اصلا نمیرم،بارها گفتم من دوست دارم با کسب رفت و امد کنم که مثله خودم باشه،یعن یه حورایی شوهرم میدونه من نمیخوام به اون نزدیک شدم،اگه دور شیم مطمیننا از ذهنم پرتش میکنم بیرون فقط میترسم شوهرم هی خرید کنه بفرسته واسش

من چند بار امتحان کردم شوهرم خیلی گارد میگیره در مقابلم،ببین میگم که این شوهر یکی دیگه رو دزدیه ،با این حال هنوز شوهرم نفهمیده این چقدر موذیه،من وقتایی که خیلی ازش اعصابم خورده وقتی میریم خونشون خیلی تو خودمم ،یعنی اصلا سیاست بلد نیستم نه خودم نه مامانم که بهم یاد بده،مامانم همش میگه باهاش خوب باش و گذشت کن چون حرفی بزنی زندگیتو خراب میکنه،چون سابقه زندگی خراب کردنم داره

عزیزم شوهر من ۴۰ سالشه،مدیر یه شرکت بزرگه،به قدر کافی قدرت و جذبه داره،یعنی من چند بار گفتم اولویت اول زندگی من تویی و منم باید اولویت اول زندگی تو باشم ولی هر بار میگه خب تو پدر مادر داری من و خواهرم کسی و نداریم چند بار گفتم اون شوهرش مثله کوه پشتشه،ولی تاثیری نداشته،میخوام بگم با حرف اروم با قهر هیچکدوم تاثیری روش نداشته،راجع به جمله ی اخر بد نوشتم عزیزم،بهش گفتم من از هرکس به اندازه شعورش توفع دارم،موقع تایپ چیری که تو ذهنم بودو نوشتم

وااای چقدر خوب گفتی دقیقا حرفای دلمو زدی ،چندین بار گفتم ولی موقع عمل کردن فرق داره،مثلا الان رفته واسه خواهرش لباس بخره،بهم گفت واسه تو هم میخرم ولی اخر هفته،با اینکه عکس لباسارو فرستاد و من گفتم کدوم قشنگه،ولی موکول کرد به اخر هفته،که البه خودشو میزنه به فراموشی،ببین بعضی مردا تا خودشون نخوان نمیشه،شوهر منم متاسفانه از اون ادماست،کسیکه وقتی هم من مریض بودم هم خواهرش،منو ول کرد رفت خونه خواهرش