برگشتیم بهش گفتم اون دوتا
دیدم دختره داره میخنده با سرعت دور شدن
نامزدمم گفت پدرشونو در میارم جزقله بچه
رفت سمتشون
منم التماس که ول کن
هیچی اقا وسط پارک اون تا بچه بدو
شوهرم بدو
من بدو
تصور کنین چه مسخرهههه
خخخخ
هیچی دیگه نگهبان پارک گرفتشون گفت بی شعورا این دفه تحویل پلیستون میدم
دفه چندمه ملتو سرکار میزارین