۳ماه پیش مادرشوهرم و خواهرای عفریتش پشتم بدگویی میکنن و باشوهرم دعواشون میشه و شوهرم قهر میکنه باهاشون بعد از چندروز ب گوشی من زنگ میزنن که من متوجه نشده بودم بلافاصله زنگ میزنن به مامانم و مادرو دختر بدو بیراه میگن به مامانم که دخترت خرابه پسر مارو قاپیده پسرمارو گول زد و معلوم نیس چ رابطه ای داشتن با پسرمون ک مارو مجبور کردن بیایم زودتر خواستگاری و کلی توهین(حالا ما درحد چندبار بیرون رفتن و پیام اونم فقط۵ماه درارتباط بودیم حتی دست نمیدادیم رومون نمیشد تو چشم هم نگاه کنیم)
خواستم زنگ بزنمو عین خودشون بشم بخاطر ارامش شوهرم هیچی نگفتم و سعی کردم فراموش کنم
حالا بعداز۳ماه امروز شوهرم میگه زنگ بزن مامانم
گفتم جاااان؟؟؟؟
گفت زنگ زده گریه میکرده گفتم خیلی دلخور شدم از توقعت انگتر یادت رفته چی گفتن چیکار کردن.
دارم با اشک مینویسم من این همه قوی بودم و گریه نکردم بخاطر کاراشون که اقا ناراحت نشه اونوقت همچین درخواستی میکنه ازم
توپم خیلی پره الان خوابه بیدارشه میخام حرف بزنم باهاش
راهنمایی کنید چی بگم و چیکار کنم
لازم ب ذکره که تا دلتون بخواد اذیتم کردن و من بارها بخشیدم دفعه اولشون نیست