دوسال پیس عاشق یکی از همکلاسیام شدم و با اطلاع خانواده ها باهم رابطه داشتیم .رتبطمون بد و خوب کنار هم بود من خیلی خوشحال بودم از داشتنش اما اون نمیفهمیدم چیه حالش...عاشقم بود تو دانشگاه حسود زیاد داشت رابطمون وقتی که باهم بودیم همیشه در حال خنده و خلاصه بهترین لحظه هام بود..به خاطرم هرکاری میکرد ولی ایرادم داشت عصبی که میشد دست خودش نبود میزد...گاهیم هرچی جلوش بود پرت میکرد همیشم با وجود اینکه خیلی کاراش معنی عشق داشت بهم میگفت من اونی که میخواست نیستم و با من حالش خوب نیست .این اواخر باهام بد رفتار میکرد حرفای منفیش زیاد شده بود منم به غرورم دیگه برخورده بود ولی هیچی به خانوادم نمیگفتم...چند بار بهش گفتم اشکالی نداره راضی نیست منم قبول میکنم رابطمون تموم شه اما نمیزاشت میگفت باید زن من بشی ولی از طرفی....