سلام .بچها من و طرفم ۲ سال بیشتره باهم ارتباط داریم و خیلی همو دوس داریم.خانواده من بنا به دلایلی مخالفت دارن حالا من کلی سختی کشیدم رضایتشون رو جلب کردم اجازه دادن بیان خواستگاری من واقعا زجر کشیدم تا راضی شدن
بعد الان قرار بود بیان پدربزرگش فوت شد یک هفته درگیر اون بودن بعدش قرار شد بیان بی سر وصدا یک ساعت قبل حرکتشون مادر دومادشون فوت کرد و رفتن مراسم ختم اون .حالا مادرش اون شب زنگ زد کلی عذر خاهی و شرمندگی کرد که نمیشه نرم ختمش دامادم خیلی برام خوب بوده و اینا یه وقت خونوادت نگن ما بی فکریم نیومدیم خاستگاری .منم گفتم نه حالا پیش اومده .
اینو بگم من و طرفم هم استانی نیستیم .
حالا حالم خیلی گرفته کلی شوق داشتم برا اومدنشون اون که کور شد هیچ از یه طرف صدای خونوادم در اومده میگن چرا نمیان اگه واقعا میخانت و....منم گفتم جریان اینه میگن اوووو چی شد حالا همه مردن .خیلی حالم بده چکار کنم من واقعا صبرم سر اومده دوسال و خورده یی کم چیزی نیس کلی زجر کشیدم تا راضیشون کنم حالا انجوری شده .
انقد عصبیم میگم بزنم همه چیزو خراب کنم هر چند واقعا همو دوس داریم ولی خب منم توانی دارم