اره واقعا... مادر خودمم بدتر خانواده شوهرم بود
اونا باز مستقیم نمیگفتن مادرم که دیونم کرده بود این چندماه
بار آخر باردار بودم خودم نمیدونستم خب , مادرم گفت پریود شدی علکی گفتم آره ,
توی دلم گفتم بگه نه خوشحال میشه علکی شاید پریود بشم مثل ماهای قبل...
بعد شوهرمم نشسته بود جلوی شوهرم با یه لحن بد گفت برو بابا تو مال حامله شدنی ,هروقت من حامله شدم توهم حامله میشی...
اون لحظه مردم بخدا از ناراحتی , اشک جمع شد توچشمام ,فقط به شوهرم گقتم بلندشو بریم... اونم هرچی.گفت ولش کن ناراحت نشو دیگه نتونستم جلوی اشکام بگیرم...
مادرم یکم ساده است,از لحاظ عقلی , نمیدونه چی رو باید کجابگه یا چطوری بگه , بعضی حرفاش دیونم میکنه بااینکه میدونم دست خودش نیست...