سلام من و خواهرم جاری هستیم تو یه شهری هستیم که هیچ کس نداریم به جز هم .مادر وپدر نداریم بچه بودیم فوت کردن .رابطه من وخواهرم مجردی خیلی خوب بوداول اون ازدواج کرد خواهرم همش میگفت خیلی دوست دارم جاریم بشی پیشم باشی دیگه تنها نیستیم البته برادرشوهرش وخانوادش دوستم داشتن خلاصه من وخواهرم جاری شدیم من وقتی باردار شدم اون دانشجو بود همش بهم تیکه مینداخت که چه زود باردارشدی من تا ۷ سال بچه نمیخوام هروقت من تو زندگیم خوش بودم اون ناراحت بود از خوشی من .من همه جوره هواسم بهش بود خیلی محبت میکردم هرجی میخرید تعریف میکردم ولی اون نه.تو این هفت سال ندیدم چیزی بخرم یه مبارک باشه بگه