من اولین بار که خونشون دعوتم کردن پله های خونشونو 10 تا یکی کردم. با کمر خوردم زمین. کلی خجالت کشیدم. عین چلاقا. زود پاشدم گفتم چیزی نشده. بعد که رفتم خونه کل کمرم کبود شده بود
من یبار غذارو خونشون تو عقد سوختم سریع ریختمش تو سطل زباله اشغالم ریختم روش نفهمه ظرفشم کلی سیم زدم تمیزش کردم بعد من شوهرم رسوندم خونه دفه بعد ک رفتم خونشون خودشو خاهرشوهرم دراومدن گفتن غذارو دیدیم سوزوندی ریختیش تو سطل البته مثلا ب حالت شوخی گفتن (رفتن زباله ها رو گشتن ) بهم گفتن تو فک نباش یادمیگیری ن تازه کاری تاحالا اشپزی نکردی جالبه بعد اون چن دفه مادرشوهرم غذاشو سوزوند خدای من بود ک تفتیش کردن خخخ
یبارم اوایل عقد همسرم گیر داد بیا بریم حموم
منم میگفتم برو بابا نمیام
اونم گیرررر منم همش میگفتم ن
خلاصه منو بزور کشوند اونجا منم در رفتم😅😅بعدش محکم زد روی دسته دوش اونم شکست😒بعدش منو دعوا کرد.صبحم رف یکی دیگه خرید😏اونام حتما متوجه شدن عوض شده ولی چرا....خدا میدونه😅😅😅
من یبار رفتم خونشون دیدم مهمون میخواد بیاد داره میوه میچینه دلم سوخت فکر کردم آدمه گفتم بده کمکت کنم گفت نمیخام گفتم وا خب بده بچینم برات گفت گفتم که نمیخام. گفتم خب خسته میشی بذار کمکت کنم گفت نه . تو دلم گفتم به درک.اومدم رد بشم لباسم گرفت به دیسش از رو اپن افتاد میوه ها پخش شد ظرفشم خورد و خاکشیر شد 😁😁😁
