اکنون شب است؛ معمار خورشید در چنگال سیاهی است. چراغ های خانه اش خاموش است؛ شب را سهم گریه است تا صیقل صبح، تا عطر اقاقی، تا «غصه هایی در گنجه ای بی کلید». اما کیست که نداند تا روز و طلوع دوباره ی خورشید راهی نیست.
سلام گله من،آره بد شبی هم هست،روز هم نمیشه
سلام نارتیتی جون. فکر کردم دوستام نیستن یکی از پستامو پاک کردم ! :(
کاش هنوز چراغ ها روشن بود
سحری خوبی؟
متوجه نشدی؟
متوجه نشدی؟
ایول سونیا :) روح بابا اتی رفته تو جلده سحری جونم
ای وای من!!! امیدوارم زود خبر خوب بدی
هومممم ...
منم همینطور سحر! جواب اون سوالمو ندادی؟ برام جالب شد!
اخه ....
الان
چراغهای رابطه تاریکند
کسی ما را به میهمانی گلها نخواهد برد .....
الان
چراغهای رابطه تاریکند
کسی ما را به میهمانی گلها نخواهد برد .....
سلام لی لی جون. امشب چه سوت و کره!
سحر اگه دوست نداری نگو. پرسیدم فکر کنم با ما..........نه؟
سحر اگه دوست نداری نگو. پرسیدم فکر کنم با ما..........نه؟
آخیییییییییی خیالم راحت شد دوستم. آخه موضوع تاپیک خیلی واضح بود! تعجب کردم متوجه نشدی بووووووووس
من پاک کردم سونیا جون. حواسم هست
البته چون امشب بچه ها نیستن پاک می کنم. اگه همه بودیم نمی کردم
سحر قرص مگا فن خوردی تا حالا؟ ببین یعنی 5 دقیقه ای دردت و خوب می کنه!
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز